شمارهی مادر نازنین را میگیرم. نازنین بغلم میکند: «فردا هم میای حنان؟» برایش دست تکان میدهم: «اشکال نداره فیلمتو بزارم تو خبرگزاری؟» ساعت ۲۳ و سی دقیقه است. چشمهای قشنگش را به سختی باز میکند: «نه! فیلممو نزار! اشکال داره!» و آرام توی بغل امن مادرش میخوابد.
خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: ساعت ۱۷ و پنجاه و پنج دقیقه است. روی پل گیر کردهام. ترافیک، ماشینها را خفه کرده و مِه کو ...
چشم خیلیها خیس است و یکهو سه تا کلهی پر موی پف با کاپشنهای تینیجری اجق وجقی از بین صندلیها بیرون میزنند. حضرات نوجوان دهه هشتادی هستند با تعدادی دلستر و یک عدد پفک بزرگ. باورم نمیشده این همه مدت توی سالن و ردیف جلوی من نشسته باشند و هیچ مسخرهبازی در نیاوردهاند.
خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: کار فرهنگی درد دارد. یک قدم که بخواهی برداری تا مغز استخوانت تیر میکشد. مرد میدان م ...